یک سال قبل من و دوستم ف و خواهرم روی تختم نشسته بودیم با این که از این کار متنفرم اما چاره ای نبود
خلاصه! قلمبه اومد خودش رو پرت کرد روی تخت
لازم به ذکره که قلمبه دو سه کیلو از صدکیلو شدن کم داره :| 
و بله! تختم شکست :||
بعدش هم که رفتم دانشگاه و دیگه خونه نبودم که نیازی به تخت داشته باشم
حالا برای دو ماه پیش رو که خونه ام تختم رو عوض کردم و یه تخت جدید گذاشتم
به علاوه ی اضافه کردن تماااام عروسک های بچگیم و حتی نمیدونم چرا.چون سالها بود عروسکها توی گونی و کارتون بالای انبار حمام بودن!!! دلم خواست اتاقم رنگی رنگی شه
وقتی داشتم عروسکها رو جا میدادم بالای تخت و کمد هی تشون میدادم که مطمئن شم یه وقت نیفتن وقتی در کمدها باز شه یا زله بیاد!
کل خانواده افتاده بودیم به جون اتاقم که مرتبش کنیم و هنوز کارهاش مونده بود که تصمیم گرفتیم بیایم یکم استراحت کنیم
آقو ! تا نشستیم زله اومد :)))) نشسته بودیم به هم نگاه میکردیم میگفتیم عه زله ستا
و من دارم فکر میکنم چقدر قانون جاذبه بعضی وقتها جواب میده
بیاید به چیزای خوب فکر کنیم. اتفاقهای خوب . آدمهای خوب .!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها