وقتی یکی از چشمم میفته دیگه هیچ راه برگشتی نداره
فکر نکنم بشه گفت کینه به دل میگیرم! آخه کارهایی که کرده برام رنگ میبازن اما دیگه اصلا نمیتونم دوستش داشته باشم
و دلم نمیخواد ببینمش
الان داشتم پستهای پیش نویس شده ی اخیرم رو میدیدم.21 دی یه پست نوشتم و انقدر عصبانی ام که الان با خوندنش دوباره همه اون احساس یادم اومد.
هم اتاقیم!
اصلا دیگه حوصله اش رو ندارم و دلم نمیخواد ببینمش اما متاسفانه مجبورم! دلیلش رو نمی نویسم
پوف
در کنار خوشی هاش ، بدی هم داره دیگه اینجا.
خودت خواستی تو بدیش باشی.
و چه روزهای بدی رو دارم میگذرونم این دو سه روزه.
روزهای قعر ، به جای تمام قله ها و خوشی های این چندماه
بی انگیزه ، بی حوصله ، خسته ، منزوی ، بنویسم بازم؟ولش کن

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها