همیشه که به خوشی نیست
زندگی شبهای غم هم داره . تنهایی . غربت
میون یک جهان ، خودت رو بیگانه دیدن 
حتی زخم خوردن از نزدیکانت
و بعضی شبهاش. وقتی دیگه هیشکی نیست

و در این لحظه سردمه . هوا خوبه ها ولی من سردمه و اتفاقا عمدا دارم پست می نویسم که یادم بمونه
راستی برای اولین بار توی عمرم سرگیجه ی واقعی رو تجربه کردم.وقتی حتی با بستن چشمهات هم همه چیز میچرخن و میچرخن
همه چیز تو ذهنمه و هیچی نیستو جمله اخری که میتونم بنویسم خطاب به مادرمه که خوشحالم الان منو نمیبینی.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها