داشتم کتاب میخوندم که نویسنده ازم به عنوان یه مخاطب پرسید بزرگترین ترس زندگیت چیه؟
فضاسازی داستان اینطوری بود که اولین و سریعترین جواب ممکن رو بدیم
و جوابم؟
بزرگترین ترس زندگیم ، ترس از دست دادن توعه . تویی که مثل یه سایه همراه منی و هر جا برم هر جا بری فکرت و خیالت و حمایتت همراهمه
تو به جای تمام جهان دوست منی ، پایِ دیوونگی ها و یارِ بازی های منی
سالها قبل ث دروغ نگفت که من و تو مثل انرژی ایم! و فقط خودمون میدونیم این روزها به چه شکلی از انرژی هستیم
و الان حسم حسِ داشتنِ یک رفاقت هفت ساله ی عمیق و صمیمیه .
میشه به تو تکیه کرد و پرید
به پهنای آسمان پرواز کرد و رهای رها و متعهد موند
تو بال پرواز منی . مگه میشه ترس از دست دادنت رو نداشت؟

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها