حراست لعنتی رو میگم
اون شب داشتیم از سینما با دوستم ب برمیگشتیم که همکلاسیمون ن.گ(جنس مخالفه!!) رو روبروی خوابگاه دیدیم و داشت میپرسید فلان کتاب رو خریدیم یا نه و کلاس فردا فلان ساعته و این صحبتها
ینی بحث درسی بود
هیچی دیگه فکر کنم ده دقیقه هم طول نکشید مکالمه مون چون هوا به شدت سرد بود و منم مریض بودم 
تا خداحافظی کردیم اون خانوم حراستیه با نگهبان اومدن جلوی در خوابگاه و جلومونو گرفتن. همکلاسیمون هم اونا رو دید ولی رفت
پرسید کدوم خوابگاهید و من یهو ناخوداگاه به جای خوابگاه خودمون ، خوابگاه بچه های ورودی رو گفتم
بعد دوستم تصحیح کرد که نه ما فلان خوابگاهیم و تمام این مدت من لبخند داشتم
هیچی دیگه منتظر بود ما سوتی بدیم انگار
با یه خنده ی کثیف شروع کرد به گفتن اینکه "آره گفتم که بچه های ورودی 12 روزه اومدن جرات ندارن شب با یه پسر باشن و شما حتما بچه های سالهای قبلین"
من در حالی که از تعجب دهنم باز مونده بود و شوکه شده بودم هی با خودم فکر میکردم الان چی جوابش رو بدم و فقط صدای دوستم رو میشنیدم که داره باهاش بحث میکنه و هرجمله ای که به ذهنم میرسید عقلم میگفت نه اینو نگو برات دردسر میشه و فلان
فقط گفتم که این آقا از بچه های انجمن و هماهنگ کننده کلاسهامونه چرا باید برای حرف زدن باهاش قضاوت شیم یا نگران باشیم
که باز خندید گفت ارررره من میدونم همه اینا رو شما درست میگید و فلان
دنیا داشت دور سرم میچرخید و بددددجوری بهم برخورده بود. بدجور
هی بابام و میم و تابستون و اتفاقاتش هم توی ذهنم مرور میشد 
خلاصه فقط میدونم نتونستم ریختش رو تحمل کنم و وسط حرفاش از کنارش رد شدم با جمله ی "برخوردتون بسیار زشته و بهم برخورد"!!! تمومش کردم
میشنیدم داره با نگهبان هم راجع بهمون حرف میزنه
آقا منو میگی چنان بهم ریختم که نشستم زااار زاااار گریه کردم و اروم نشدم.یه چیزی میگم یه چیزی میشنویاا
ریشه ی اون آلرژی دردناکم عصبیه و بله چندساعت بعد باز شروع شد و الان سه چهار روزه که درگیرشم
نگم دیگه از حسهای بد و تنفری که بهشون دارم .
فقط دلم میخواد زودتر تموم شه از دستشون خلاص شم همین


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها