قبلا نه گفتن برام خیلی سخت بود حتی به غریبه ها
از وقتی که از آغوش گرم و پر مهر ؛) خانواده جدا شدم عادت کردم به راحتی در مقابل غریبه ها نه بگم.مثلا دختر خوابگاه بغلی یا همکلاسی یا یا 
اما همچنان نه گفتن به دوستهام بخصوص صمیمی ها یکککم برام سخت بود.میگفتما اما عذاب وجدان داشتم یا یه جوری نه میگفتم که طرف بهش برنخوره :))
الان یکی از دوستهای خوابگاهیم که خیلی هم خوبه اومد اتاقم.میگه لیمو یه چیزی میخوام
میگم چی 
میگم شلوار مشکی چسب! و به چوب لباسی من و شلوارم نگاه میکنه
من هم گفتم اخه یه چیز سختی میخوای! من روی این چیزها حساسم
گفت ازش مراقبت میکنما
گفتم نه!
فکر کنم ناراحت شد اما کاری نمیتونستم انجام بدم واسش:/

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها